قال الغزالی- و هو من أکابر علماء القوم فی کتابه المسمی بسر العالمین- ما هذا لفظه : قال رسول الله صلی الله علیه و آله لعلی یوم الغدیر ( من کنت مولاه فعلی مولاه ) فقال عمر بن الخطاب : بخ بخ یا أباالحسن لقد أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة . ثم قال : و هذا رضی و تسلیم و ولایة و تحکیم ، ثم بعد ذلک غلب الهوی و حب الریاسة و عقود البنود و خفقان الرایات و ازدحام الخیول و فتح الأمصار و الامر و النهی فحملتهم علی الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبئس ما یشترون… إلی أن قال : ثم إن أبابکر قال علی منبر رسول الله صلی الله علیه و آله : أقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم ، أفقال ذلک هزؤا أو جدا أو امتحانا ، فإن کان هزؤا فالخلفاء لا یلیق بهم الهزل . ثم قال : و العجب من منازعة معاویة ابن أبی سفیان علیا فی الخلافة أین و من أین ، ألیس رسول الله صلی الله علیه و آله قطع طمع فیها بقوله ( إذا ولی الخلیفتان فاقتلوا الأخیر منهما ) و العجب من حق واحد کیف ینقسم بین اثنین ، و الخلافة لیست بجسم و لا عرض فتتجزأ – انتهی کلامه

 غزالی که از بزرگان علماء تسنن است در کتاب ( سرّالعالمین ص 74) می گوید رسول الله صلی الله علیه و آله  و سلّم فرمود در روز غدیر دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السلام « من کنت مولاه فعلی مولاه» پس عمربن الخطاب گفت: به به یا أباالحسن به تحقیق صبح نمودی در صورتی که مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه ای هستی… سپس غزالی گوید: این سخن عمر رضایت و تسلیم و ولایت و تحکیم است امّا بعد از آن هوای نفس و حبّ ریاست و حیله ها و قدرت سرکوبی و لشکر کشی ها و فتح بلد و امر و نهی ، غالب شد و آنها را حمل کرد بر خلاف و کنار کردند امیر االمؤمنین را از خلافت و خانه نشین کردند  و عوض آن خریدند چیزی بی ارزشی ( خلافت ابوبکر ) را… تا آنجا که می گوید : ابوبکر بر منبر پیغمبر گفت مرا رها کنید که نیستم خیر شما در حالی که علی بن ابیطالب در بین شماست آیا این حرف را به صورت مزاح گفته است یا جدّی یا برای امتحان؟ پس اگر مزاح باشد ، بیهوده و هزل گوئی لائق خلفاء نیست . سپس غزالی گوید عجب است نزاع معاویه بن ابی سفیان ، علی بن ابیطالب را در خلافت ( کجا و از کجا) مگر قطع نکرد رسول الله صلی الله علیه و آله طمع طمع کنندۀ در خلافت را به فرموده اش : هنگامی که دو خلیفه بودند ، دوّمی از آن دو را بکشید. و تعجّب است از یک حقّ که چگونه تقسیم می شود بین دو شخص در حالی که خلافت نه جسم است و نه عَرض تا اینکه جزء جزء گردد.