درباره ی جریان قتل فلانی (در روایت به اسم دومی تصریح شده است) از ابن عباس و کعب الاحبار در حدیثی طولانی آمده است که عبدالله فرزند فلانی (دومی) گفت: چون زمان مرگ پدرم فرا رسید گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد تا اینکه یک بار که به هوش آمد مرا صدا کرد و گفت : فرزندم ! قبل از اینکه بمیرم علی بن ابیطالب علیه السلام را بر بالینم حاضر کن. گفتم: تو را با علی ابن ابی طالب علیه السلام چه کار؟ و حال آنکه برای بعد از خود شورا تشکیل داده ای و او را هم یکی از آنها قرار داده ای؟پدرم گفت: فرزندم! از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم  که می گفت:در آتش دوزخ تابوتی است که در آن 12 نفر از اصحاب من در آن خواهند بود و آنگاه رو به اولی (در روایت به اسم اولی تصریح شده است) کرد و گفت: از آن بترس که اولین آنها باشی ! سپس رو به معاذبن  جبل کرد و فرمود: بپرهیز از آن که دومین آنان باشی! سپس رو به من کرد و فرمود: بترس از آن که سومین آنها باشی! فرزندم! لحظاتی قبل از هوش رفتم و در همان حال تابوتی را مشاهده کردم که در آن اولی (در روایت به اسم اولی  تصریح شده است)و معاذبن جبل بودند و من هم سومین آنها بودم. عبد الله می گوید:به سراغ علی بن ابی طالب علیه السلام رفته و گفتم: ای پسر عموی  رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پدرم تو را برای امری که او را نگران ساخته فرا خوانده. پس او به همراه من آمد و چون بر بالین پدرم حاضر شد پدرم به او گفت : ای پسر عموی رسول خدا! آیا قصد نداری مرا عفو نموده و از سوی خود و ازجانب همسرت فاطمه علیها السلام مرا حلال نمایی؟ و من نیز در عوض ، خلافت را به تو تسلیم نمایم؟

 علی علیه السلام به او گفت: آری اما به شرط این که مهاجر و انصار را جمع نمایی و حقی که از من غصب کردی را به صاحبش بر گردانی و آنچه را که بین تو و بین دوستت (اولی) از عهدی که بین ما بود را بیان کنی و به حق ما اعتراف نمایی! در آن صورت تو را حلال کرده و نیز از جانب دختر عمویم فاطمه علیها السلام ضامن حلالیت وی می شوم. عبدالله می گوید: پدرم چون این سخن را شنید رویش را به دیوار کرد و گفت: ای امیرالمومنین ! نار و آتش را بر ننگ و عار ترجیح میدهم. از این رو علی علیه السلام هم برخاست و از نزد پدرم خارج شد.

 عبدالله به پدرش گفت: پدر! او به انصاف با تو برخورد کرد. او به فرزندش گفت: فرزندم! او می خواهد اولی را از قبر بیرون کشیده و او را و پدرت را به آتش کشد و قریش را از دوستداران و پیروان علی بن ابیطالب قرار دهد نه به خدا قسم این شدنی نیست. می گوید: سپس علی علیه السلام به عبدالله گفت: ای فرزند (در روایت به اسم فرزند دومی تصریح شده است)! تو را به خدا قسم می دهم پدرت بعد از خارج شدن من چه گفت؟ عبدالله گفت: به خدا قسم چیزی نگفت فقط گفت: ]اگر مردم با مرد کم موی جلوی پیشانی (اصلع) بنی هاشم بیعت کنند آنها را بر مسیر نورانی و اقامه ی کتاب خدا و سنت پیامبر رهنمون خواهد گشت.

 سپس فرمود: ای فرزند(در روایت به اسم فرزند دومی تصریح شده است)! تو چه پاسخی دادی؟ گفت: من به او گفتم: پدرم! چه چیز مانع می شود که او را جانشین و خلیفه بعد از خود سازی؟

 حضرت فرمود: پدرت چه پاسخ داد؟ گفت: چیزی گفت که نمی توانم باز گو نمایم.

 حضرت فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم من را به آنچه که بین تو و پدرت رد و بدل شده با خبر ساخته. عبدالله گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از چه چیز تو را با خبر ساخته؟ حضرت فرمود: مطلبی را  پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حیاتش شبی که پدرت را در خواب دیدم که مرده است با خبر ساخت و کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب ببیند مانند آن است که در بیداری ملاقات کرده باشد. ای فرزند ثانی! آیا اگر آن را برای تو باز گو کنم تصدیق می کنی؟

عبدالله گفت: یا تصدیق می کنم و یا سکوت اختیار می کنم. حضرت فرمود: پدرت بعد از آنکه من از نزد او خارج شدم در جواب تو که از او سوال کردی چه چیز مانع می شود که او را بعد از خود جانشین خود نسازی گفت: به خاطر آن صحیفه و پیمان نامه ای که آنرا در بین خود(مربوط به نقشه قتل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب عقبه) و در خانه ی کعبه در حجة الوداع نوشته و امضا نموده ایم. پس از این فرموده ی حضرت، عبدالله سکوت کرد و گفت: از تو می خواهم که به حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست از سرم برداری. سلیم(راوی حیث) می گوید: عبدالله را در آن مجلس دیدم در حالی که اشک در دیدگانش حلقه زده و گریه ، او را دچار تنگی نفس کرده بود[،۱ سپس پدرش بعد ازساعتی ناله ای ما زد و مرد.۲


۱.مابین کروشه به نقل از: کتاب سلیم بن قیس هلالی؛ ص205، تحقیق محمد باقر انصاری می باشد.

۲.مدینة المعاجز؛ ج2، ص95.