غلو در صورتی معنی دارد که غالی حد کسی را بشناسد و او را بالاتر از آن حد ستایش کند اما درباره امام معصوم که مظهر تام التمام حضرت حق است . و امام هشتم علیه السلام در توصیف امام می فرماید: هل یعرفون قدر الامامة و محلها من الامة فیجوز فیها اختیارهم. … هیهات هیهات ، ضلت العقول و تاهت الحلوم و حارت الالباب و خسئت العیون و تتصاغرت العظماء و تحیرت الحکما و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الالبّاء و کلّت الشعراء و عجزت الادباء و عییت البلغاء عن وصفشأنمنشأنه او فضیلةمنفضائله و اقرّت بالعجز و التقصیر و کیف یوصف بکله او ینعت بکنهه او یفهم شی من امره او یوجد من یقوم مقامه و یغنی غناه لا کیف و اَنّی ؟… الی آخر حدیث که مفصل است اصول کافی کتاب الحجة جلدیک ص 385 .آیا می دانند قدر و موقعیت امامت را در میان امت تا اختیار و انتخاب آنان در آن روا باشد… هیهات هیهات خردها درباره اش گمراهند و خاطرها در گمگاه ، عقلها سرگردان و چشمها بی دید، بزرگان در اینجا کوچکند و حکیمان در حیرت و بردباران کوته نظر و هوشمندان گیج و نادانان و شعراء لال و گنگ و ادباء درمانده و سخندانان بی زبان، شرح یک مقامش نتوانند و وصف یکی از فضاعلش ندانند، همه به عجز معترفند، چگونه توان کنهش را مدح کرد و اسرارش فهمید، چطور کسی جای او ایستد و حاجت مربوط به او برآورد ،نه،چطور؟ از کجا؟ چگونه غلو معنی دارد که او مظهر ذات باری تعالی و مظهر با ظاهر که الله است ذره ای تفاوت ندارد و الا نمی تواند مظهر باشد زیرا امام آئینه ی تمام نمای حضرت حق است آئینه اگر شخص را بعینه بیانگر نباشد آینه نیست.

 به قول عمان سامانی

 به  پرده  بود جمال  جمیل  عزوجل        به خویش خواست کند جلوه ای به صبح ازل

 چو خواست آنکه جمال جمیل بنماید        علی   شد   آینه  خیر الکلام  قَلَّ   و   دَلّ

 روایتی است مفصل که علامه ی مجلسی هم آن را دراول جلد26بحارالانوار آورده در اول آنچنین آمده که اباذر روزی ازحضرت سلمان سوال کرد شناخت امیرالمومنین به  نورانیه چیست؟سلمان گفت با هم خدمت امیرالمومنین می رویم و از خود حضرت سوال میکنیم رفتند خدمت حضرت گفتند آمده ایم از معرفت شما به نورانیه پرسش کنیم حضرت فرمودند: مرحبا بکما…آفرین بر شما این شناخت بر هر مرد و زن مومنی واجب است و ایمان احدی کامل نمی شود مگر به شناخت من نهایت شناخت سپس فرمودند: معرفتی بالنورانیه معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتی بالنورانیه و هو الدین الخالص… یعنی شناخت من به نورانیت شناخت خداست و شناخت خداوند شناخت من است به نورانیت و آن دین کامل است. که خداوند در سوره ی بقره آیه 45 می فرماید: و ما امروا الا… روایت مفصل است ما را همین مقدارش کفایت می کند پس شناخت امیرالمومنین شناخت خداست و به کنه و نهایت ذات خداوند هم کسی ره نیابد به قول حکیم صفا اصفهانی

 به کنه ذاتش خرد برد پی                                        اگر رسد خَس به قعر دریا

 ذات حضرت حق بینهایت است و همچنین اسماء وصفات اوکه عین ذات اوست بی نهایت است .ولله اسماء الحسنی فدعوه بها سوره اعراف آیه180 امام صادق علیه السلام فرمودند نحنوالله اسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا اصول کافی و تفسیر نور ثقلین جلد ۲ص ۱03 در روایت دیگر امام صادق می فرمایند نحن اسمائه الحسنی وصفاته العلیاء پس ائمه ی اطهارعلیهم السلام اسماء وصفات حضرت حق هستند و همانگونه که ذات حق بی نهایت است صفات او هم بی نهایت علم و قدرت و دیگر صفات او همچنین مظهر او هم بی نهایت است چون نمی تواند محدود، مظهر نامحدود شود.

 در زیارت جامعه ی کبیره که معتبر و از دو لب گهر بار امام هادی علیه السلام صادر شده و امام غلو نمی کند سخن اوسخن نبی اکرم است که ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی می فرمایند موالی لا احصی ثنائکم و لا ابلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم تا آنجا که بکم فتح الله و بکم یختم الی آخر می فرمایند من نمی توانم ثنای شما را دریابم و به نهایت مدح شما برسم و در جای دیگر زیارت آمده من اراد الله بدء بکم این تا چه زمانی است؟ آیا زمانی می رسد که دیگر اینها واسطه نباشند و بدون اینها اراده ی خداوند توان کرد؟ هرگز نمی شود لحظه ای نمی توان بدون اینها اراده ی خداوند کرد پس اینها هم بی نهایت هستند و هیچ دوئیتی و دوگانگی بین اینها و حضرت حق نیست این روایت را شیعه و سنی نقل کرده اند

 حتی فخر رازی در تفسیرش آورده که علی مع الحق و الحق مع علی یدورحیث دار هرکجا حق می گردد علی علیه السلام می گردد به قول حکیم قاآنی

 چون از ازل تو بودی با کردگار جفت                       هم تا ابد تو باشی با کردگار یار

 فرداست کردگار و توئی جفت ذات او                   لیکن نه آنچنان که بودپودجفت کار

 با  اوئی و نه اوئی و  هم غیر او نئی               کاثبات و نفی هست در اینجا به اعتبار

 چرا چنین نباشد که او وجه الله است که در قرآن آمده اَینَ ما تولوا فثم وجه الله . آیه ی دیگر کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام امیرالمومنین بعد از جنگ با خوارج خطبه ای ایراد فرمودند و خود را اینگونه معرفی کردند انا وجه الله انا جنب الله ، انا عندی علم ما کان و ما یکون الی یوم القیامة … مشارق انوار الیقین

 فی اسرار امیرالمومنین ص 163 .

 وجه الله اوست دل مبر از وی به هیچ وجه               باب الله اوست پامکش از وی به هیچ باب

درخطبه ی دیگر به نام خطبه ی افتخار حضرت می فرمایند: انا سورة الحمد انا صاحب الصلوة فی الحضر و السفر بل نحن الصلوة و الصیام … انا العابد انا المعبود انا الشاهد انا المشهود همان همان مشارق انوار ص 165 و به قول صغیر اصفهانی

 ذاکر و مذکور و ذکرم حامد و محمود و حمدم              من صراط المستقیم مالک اندر یوم دینم

 

من قیامم من قعودم من رکوعم من سجودم              خود به خود گوینده ی ایاک نعبد نستعینم

 

کسانیکه منکر فضائل امیرالمومنین می شوند او را به حد دیده اند به قول مولوی

 تو به  تاریکی  علی  را   دیده ای                          زین سبب غیری بر او بگزیده ای

 و به قول حکیم قاآنی

 گر چه دیدندش به بیداری ندیدندش درست                  چشم عاشق کور بود و چهر جانان در حجاب

 

قوت امیرالمومنین از مطبخ نبود که منکر آن شوید و آن را غلو پندارید که جبرئیل تاب ضرب شمشیر او را نداشت بلکه قدرت او عین قدرت حق همچنانکه علم او و صفات دیگرش ما کجا توصیف امیرالمومنین اَینَ التُراب وربُ الارباب

 به قول فواد کرمانی 

 بحر وصف ازل کجا گنجد                                  در ظروف حروف یا کلمات

 ما چه اثبات مدح بر تو کنیم                                ای وجود تو مر تو را اثبات

 عجز الواصفون عن صفتک                                ما عرفناک حق معرفتک

 

باز به قول مولوی

 هر جه گویم عشق از آن برتر بود                             عشق امیرالمومنین حیدر بود

 

و به قول عطار نیشابوری

 او به سر ناید به خود آنجا که اوست                  کی رسد عقل وجود آنجا که اوست

 

و باز به قول قاآنی

 

             باهمه اشیاست جفت و وزهمه اشیاست فرد        چون خرددرجان وجان درجسم وجسم اندرثیاب

 وین به عنوان مثل بُد ور نه کی گنجد به لفظ                   ذوق صهبا طعم شکر رنگ گل بوی گلاب

 ذوق آن خواهی بنوش و طعم آن خواهی بچشد               رنگ این خواهی ببین و بوی آن خواهی بیاب

 راستی را عقل نتواند کز و ماند درست                کی توان جستن نشان آب شیرین از سراب

 ایکه گوئی حق به قرآن وصف او ظاهر نگفت                 وصف او هست آنچه هست اندر کتاب مستطاب

 گر تو از هر عضو عضوی وصف گوئی بی شُمر            یا که از هر جز و جزوی مدح رانی بی حساب

 وصف آن اعضاز وصف تن بود قائم مقام                  مدح این اجزاء ز مدح کل بود نایب مناب

 

خلاصه اینکه به قول جیحون یزدی

 بی ذکر علی صومعه و دیری نیست              کس را پی درک ذات او سیری نیست

 گویند که از غیر علی چشم بپوش                هر جا  نگرم  علی  بود  غیری  نیست

 اگر فهم این مطالب نتوانستی کردن شگفت نیست زیرا این حرفها حرف کوچه و بازار نیست بلکه سخن از عشق است و

 

تا نگردی آشنا زین پرده بوئی نشنوی              گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید             زانکه آنجا جمله اعضاء چشم باید بود و گوش

عشق را در پیچش خود یار نیست                محرمش در ده یکی دیار نیست

 زچشم عشق توان دید روی جانان را                که نور چهره ی خوبان زقاف تا قاف است

 چشم خفاش زخورشید چه بیند صائب               عقل بیچاره چه داند که چه ها دارد عشق

 کرده ای خضر ره خود خرد ناقص را            چون عصا در کف بیمار از آن میلرزی

و به قول حافظ

 مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست               حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

 راه تنگ است و فرس لنگ است معبر پر ز سنگ                ای سوار سرگران لختی سبکتر زن رکاب

 بیش از اینت حد گفتن نیست گرگوئی خطاستئ                ختم کن اینجا سخن و الله اعلم بالصواب

و به قول محتشم کاشانی

 

در صد کتاب یک سخن از عشق نیست              گفتیم یک سخن که در آن صد کتاب بود

والسلام علی من اتبع الهدی

«بر عمر لعنت بر آل محمد صلوات»