بسم الله الرحمن الرحیم

بدانکه  در یوم  شهادت آن  امام  مظلوم  اختلاف  است  بعضی  در هفتم ماه  صفر سال  پنجاهم هجری و جمعی در بیست و هشتم آن ماه  گفته اند و در مدت عمر گرامی آن  جناب  نیز اختلافاست و مشهور چهل و هفت  سال است  چنانچه  صاحب  کشف  الغمّه  به روایت ابن خشّاب از حضرت باقر و صادق  علیهما السلام  روایت کرده  است  که مدت عمر شریف  امام حسن علیه السلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و میان آن حضرت و برادرش جناب امام حسین علیه السلام  به قدر مدت حمل فاصله بود و مدت حمل  امام حسین علیه السلام شش ماه بود امام حسن علیه السلام با جد خود  رسول خدا  صلی الله علیه و آله  هفت سال ماند  و بعد از آن با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سی سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانی کرد

 قطب راوندی (ره) از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است  که حضرت امام حسن علیه السلام با اهل بیت خود می فرمود که من با زهر شهید خواهم  شد مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند  که خواهد  کرد  این کار را فرمود که زن  من جعده دختر اشعث ابن قیس، معاویه پنهان زهری برای او خواهد فرستاد  و امر خواهد کرد او را که آن زهر را به من بخوراند گفتند او را از خانه خود بیرون کن و از خود دور گردان فرمود  که  چگونه او را از خانه بیرون کنم هنوز کاری از او واقع نشده است اگر او را بیرون  کنم کسی  به غیر از او مرا نخواهد کشت و او را نزد مردم  عذری خواهد بود که بی جرم وجنایت مرا اخراج کردند پس بعد از مدتی معاویه مال بسیاری  با زهر قاتلی  برای جعده  فرستاد و پیغام داد که اگر این زهر را به حسن بخورانی من صد هزار درهم به تو می دهم بحباله پسر خود یزید در می آورم پس آن زن تصمیم عزم نمود که آن حضرت  را مسموم نماید  روزی  جناب امام حسن  علیه السلام روزه بودند و روز بسیار گرمی بود  و تشنگی  بر آن جناب  اثر کرده  و در وقت افطار  بسیار تشنه  بودند  آن زن شربت شیری از برای آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن کرده بود و به آن  حضرت داد  چون آن حضرت بیاشامید و احساس سم فرمود کلمه استرجاع  گفت و خداوند را حمد  کرد که از این جهان فانی به جهان جاودانی تحویل می دهد و جد و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را دیدار می فرماید، پس روی به جعده کرد و فرمود ای دشمن خدا کشتی مرا خدا بکشد ترا به خدا سوگند که خلفی بعد از من نخواهی یافت  آن شخص ترا فریب داده  خدا  ترا و او را هر دو را به عذاب خود  خوار  فرماید  پس آن  حضرت  دو روز  در  درد  و الم ماند  و بعد از آن به جد بزرگوار و پدر عالی مقدار خود ملحق  گردید . معاویه  از برای آن ملعونه وفا به عهدهای  خود نکرد و به روایتی آن مالی که وعده کرده بود به او داد ولکن او را بحباله یزید در نیاورد و گفت کسی که  با  حسن علیه السلام  وفا  نکرد با یزید وفا نخواهد کرد و شیخ مفید رضوان الله علیه نقل کرده  که  چون  مابین  امام حسن علیه السلام و معاویه مصالحه شد آن حضرت به مدینه رفت و پیوسته  کظم  غیظ فرموده و ملازمت  منزل خویش داشت  و منتظر امر پروردگار بود تا آنکه ده سال از مدت امارت معاویه بگذشت و معاویه عازم شد  که بیعت بگیرد از برای فرزند خود یزید و چون این خلاف  شرایط معاهده  و مصالحه بود  که  با امام حسن  علیه السلام کرده بود لاجرم بدین سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن علیه السلام و اقبال مردم با آن جناب از آن حضرت بیم داشت پس یک  دل و  یک جهت  تصمیم  عزم  قتل آن حضرت  نمود  و زهری از پادشاه روم طلبید با صد هزار درهم برای جعده دختر اشعث بن قیس فرستاد و ضامن شد که  اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده  و به زهر شهید  کند او را  در حباله  یزید در آورد ، لاجرم جعده به طمع  مال و آن وعده  کاذبه  امام حسن  علیه السلام  را به شربتی  مسموم  ساخت و آن حضرت چهل وز به حالت مریض می زیست و پیوسته زهر در وجودمبارکش اثر می کرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسیدند و سن شریفش به چهل و هشت سال رسیده بود و مدت خلافتش ده سال طول کشید و  برادرش امام  حسین  علیه السلام  متولی  تجهیز و تغسیل و تکفین  او گشت و در نزد جده اش  فاطمه بنت  اسد سلام الله علیها  در بقیع مدفون  شد.

در کتاب احتجاج  روایت شده که مردی به  خدمت  امام  حسن  علیه السلام  رفت  و گفت  یابن رسول الله گردنهای ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان بنی امیه گردانیدی حضرت فرمود به چه سبب گفت: به سبب آنکه خلافت را به معاویه گذاشتی حضرت فرمود به خدا سوگند که یاوری نیافتم و اگر یاوری می یافتم  شب و روز  با  او جنگ  می کردم  تا  خدا  میان من و او حکم کند ولیکن شناختم  اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمی آیند عهد و پیمان ایشان  را  وفائی نیست و بر گفتار  و کردار  ایشان  اعتمادی نیست ، زبانشان  با  من است و دل ایشان  با بنی امیه است آن حضرت سخن می گفت که  ناگاه  خون از حلق  مبارکش  فرو ریخت طشتی  طلب کرد  و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق شریفش می آمد تا آنکه آن طشت  مملّو از خون شد راوی گفت گفتم  یابن رسول الله  این  چیست  فرمود  که معاویه زهری فرستاده  بود و بخورد من داده اند آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت می بینی قطعه های  جگر من است گفتم  چرا مداوا نمی کنی حضرت فرمود که دو مرتبۀ دیگر مرا زهر داده  و مداوا  شده  این مرتبه سیم است و قابل معالجه و دوا نیست و صاحب  کفایة الأثر به سند معتبر از جنادة بن ابی امیّه روایت  کرده  است که در مرض حضرت امام حسن علیه السلام که به  آن مرض شهید  فرمود به خدمت او رفتم دیدم در پیش روی او طشتی گذاشته بودند و پاره پاره جگر مبارکش در آن طشت می ریخت پس گفتم ای مولای من چرا معالجه نمیکنی فرمود ای بندۀ  خدا مرگ را به چه چیز علاج می توان کرد گفتم اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ پس به جانب من ملتفت شد  و فرمود که خبر داد ما را رسول خدا صلی الله علیه و آله که بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود یازده کس ایشان از فرزندان علی و فاطمه باشند و همۀ ایشان به تیغ یا به زهر شهید  شوند  پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گریست من گفتم یابن رسول الله مرا موعظه  کن قال  نعم: اِستَعِدَ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّل زادَکَ قَبلَ حُلُولِ  اَجَلِکَ  فرمود که مهیای سفر آخرت شود  و توشه  آن سفر را پیش  از رسیدن  اجل تحصیل نما و بدانکه تو طلب دنیا می کنی و مرگ  تو را  طلب می کند  و بارمکن  اندوه روزی را که هنوز نیامده است بر روزی که در آن هستی  و دانکه  هر چه  از مال تحصیل  نمائی  زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت و خزینه دار دیگری خواهی  بود  و بدانکه  در حلال  دنیا حساب  است  و در حرام  دنیا  عقاب و مرتکب شبها های آن شدن موجب عتابست پس دنیا را نزد خود به منزلۀ مرداری فرض کن و از آن  مگیر مگر به  قدر آنچه  تو را کفای  باشد که اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی و اگر حرام  باشد در آن وزر وگناهی نداشته باشی زیرا آنچه گرفته باشی بر تو حلال باشد چنانچه میته حلال می شود در حال ضرورت و اگر عتابی باشد  عتاب کمتر کمتر  باد و از برای  دنیای خود چنان کار کن که  گویا همیشه خواهی بود و برای آخرت خود چنان کار کن که گویا  فردا خواهی مرد و اگر خواهی که  عزیز باشی  بی قوم  و قبیله ، و مهابت داشته باشی بی سلطنت و حکمی ، پس بیرون  رو از مذلّت معصیت  خدا به سوی عزت اطاعت خدا و از این نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان  فرمود تا  آنکه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مبارکش زرد شد. پس امام حسین علیه السلام  با اسود بن ابی الاسود از دردرآمد برادربزرگوار خود را در برگرفت و سرمبارک او را و میان دو دیده اش  را بوسید و  نزد او نشست و راز بسیار با یکدیگر گفتند پس اسود گفت اِنّا لِلهِ  وَ اِنّا  اِلَیهِ راجِعُونَ گویا  که  خبر شهادت امام حسن علیه السلام  به  او رسیده  است  پس حضرت امام حسین علیه السلام  را  وصی خود  گردانیده   اسرارامامت  را به  او  گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش بریاض قدس پرواز کرد در روز  پنجشنبه  آخر ماه صفر در سال پنجاهم  هجری و عمر مبارکش در آنوقت چهل و هفت سال بود و در بقیع  مدفون گردید.

و موافق  روایت شیخ طوسی و دیگران چون امام حسن علیه السلام مسموم شد و آثار شهادت بر آن جناب  ظاهر گشت  امام حسین علیه السلام  بر بالین آن حضرت حاضر شد و گفت  ای برادر چگونه می یابی خود را حضرت فرمود که می بینم خود را در اول روزی از روزهای آخرت و آخر روزی از روزهای دنیا و می دانم که پیشی بر اجل خود نمی گیرم و به نزد پدر و جد خود می روم  و مکروه می دانم مفارقت تو و دوستان و برادران را  و استغفار می کنم از این  گفتار خود بلکه  خواهان رفتنم برای آنکه ملاقات کنم جد خود رسول خدا و پدرم امیرالمومنین و مادرم فاطمۀ  زهرا و  دو عمّ خود  حمزه و جعفر را صلوات الله و سلامه علیهم خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلّی دهندۀ هر مصیبت است و تدارک می کند هر چه را فوت شده است همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم کدام کس  اینکار  با من  کرده  است و اصلش از کجا شده است اگر به تو بگویم با او چه خواهی کرد امام حسین علیه السلام گفت به  خدا سوگند او را خواهم کشت امام حسن علیه السلام فرمود پس تو را خبر نمی دهم به او تا آنکه ملاقات کنم جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله را.

 «بر عمر لعنت بر آل حیدر صلوات»