اثباتا لعن مقدم است، آیا می توان گفت ثبوتا هم لعن مقدم است. لب لعن از آنجایی شروع می شد که لا ضد له و لا ند له و لا شریک له و لا شبیه له اینها را طرد می کند، ند و ضد را طرد می کند (اینها مناط لعنی است نه اینکه عنوان لعن داشته باشد) اما طرد کردن هست یا نه؟ ضدی ندارد در عالم خارج، شریکی ندارد اما ازذات مطلقه ای که دارد،لا ضد له ولا ند له بحث را بردیم در حیثیت جلالی خدا، بی حدی و بی قراری خودش در خودش، از آنجا معیار و ملاک لعن را بگیرید تا بیاید درآن حشمت ارحم راحمینی که کفتیم.از آنجا، از رحمتش، غضبش و بعد بیاید تا متعلق لعن که ملعون بوده باشد.ثبوتا یعنی در واقع و نفس الامر، اگر مناط لعن را بخواهی پیدا کنی، از آنجایی است که لا ضد له و لا ند له. روی آن بیان باز عن مقدم می شود. در این آیه نشان می دهیم.

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

والعصر ان الانسان لفی خسر    الا الذین امنو وعملوا الصالحات

 

باید این خسران خودش را کنار بگذارد تا برسد به الا الذین امنو(تعین خود را باید کنار بگذارد)، لعن می شود پس در اینجا لعن مقدم بر صلوات می شود و ثوابش از صلوات بیشتر می شود. روی جهت ثبوت یعنی از آن بالا بخواهی بیایی پایین . اول صلوات است یا لعن ؟ تعین لعن که ملعون می خواهد آن را بگذارید کنار، یک ملعونی می خواهیم که لعن کنیم ؛ این را بگذارید کنار؛طرد کردن ، ملاک لعن را می برید در جلال خدا، صلوات جمال می شود و ملاک لعن می شود جلال. ازجلالش جمال دارد درعین حالی که جمالش عین جلال وجلالش عین جمال. جلال خدا بی حدی خداست. خدا صاحب حسن است در حسن ، بی حد است . این بی حدی درحسن جلال خداست. جلال خدا اینست که :

 

او به سر ناید ز خود آنجا که اوست

 

که هر چه بگویی این است ! نه از او هم بالاتر است، پس هر چه اشاره کنی این است نه از او هم بالاتر است ، آن بالاتری طرد می کند پایین تری را. بالا و پایینی به عنوان زمین و روی و پشت بام نداریم . در نور سیر می کنیم. نه اینکه یک ملعون داریم و آن را لعن می کنیم بلکه از واجب الوجودی حضرت حق و اسماء و صفات او لب لعن یافته می شود و به عبارتی در خواندن او به اسماء و صفاتش غیر او، ملعون می باشد.

 جلال خدا لا اسم است ، معنای لا اسم این نیست که چیزی ندارد، اسم آن است که به آن اشاره می کنی ، او آن است که به اشاره نمی آید جلال خدا یعنی به اشاره نمی آید. می آیی حرف بزنی می آیی در جمال خدا. از خودیت خودش طرد می آید ، و از خودیت خودش لا ضد له ولا ند له است.

 خودیت خودش چیست؟ آن ذات غیب الغیوب است که اگر بیاید در شهود می شود حیثیت جمال لب لب لعن را که بگیریم نه به عنوان لعن، طرد هم نه بر حد طرد، آن لبی که به چنگ نمی آید، آنکه با کلمه هو اشاره می کنی، آن ذات غیب الغیوبی که او را با کلمه هو اشاره می کنیم آن خودش لا اسم له و لا رسم له، این مناط لعن است. اما اگر بیایی در تعین لعن و طرد می آید از آنجایی که بعد از خودیتش و رحمانیتش ملعون می خواهد. یک ذره اگر بخواهیم بگوئیم او چیست؟ اللهم زدنی فیک تخیری اعوذوبک منک از خودت پناه به خودت می برم با تعابیری که ذکر شد ( در تعین نیاورید) لب صلوات، لعن و لب لعن، صلوات است. ذات متجلی به تجلی آمدنش صلوات است، به تجلی ماندنش و برنگشتن عدم لعن است. لعن می کند برمی گردد.تجلی به متجلی . متجلی اگر به خودش بماند و تجلی نشود این ماندن در خفا است. ماندن در خفا را طارد است و می آید در ظهور، آنکه در ظاهر است تعین خودش را طارد است مستغرق در اوست.

مبدأ به ظهور، این لعن است، یعنی ماندن در خفا را طارد است می آید در ظهور، ظهور ماندن به خودش را طارد است می آید در بطون، یعنی از هر دو طرف. تجلی و متجلی اسم نیست، تا اسم تجلی و متجلی می آید باید هستی که خودت هم نیستی در این هستی از آن هستی او را بگیری. تا می گوئیم تجلی و متجلی نان و کباب در ذهنتان نیاید. به عنوان ظاهر و باطن ، باطن اگر به ظاهر نیاید محدود است، باطن طارد است حد بطونی را می آید در ظهور . ظاهر اگربخواهد بماند به حد خودش یک چیزی می شود مستقل و این می آید در شرک، این را خودش را طارد است برمی گردد به آن بطون، برگشتن به او لعن است ، لعن تعین است. ظاهر به تعین ظاهر بماند، نه! ظاهر، ظاهر را در ظاهریت طارد، باطن. باطن باطنیت را طارد می آید در ظاهر. رفت و برگشت ظاهر به باطن این نماندنش لعن است و آمدنش صلوات نمادنش به خودش ظاهر، لعن است. برگشنتش به آن، صلوات است.( اینهم یک بیان دیگر اسمش را گذاشتیم تجلی ومتجلی، ظاهر و باطن).