یزید به حضرت سجاد گفت:حاجت دیگر طلب کن حضرت فرمودند:فردا روز آدینه است مرا اجازت فرمای تا بر منبر روم و خطبه بخوانم. یزید گفت: این آرزویت نیز بر آرم و خطابت فردا با تو گذارم، امّا چون روز دیگر شد یزید از وعده خطابت امام زین العابدین «علیه السلام» پشیمان شد، خطیب فصیح شامی را مقرّر کرد که خطبه بخواند و منادی کردندکه همه کس به مسجدجامع حاضر آیندوچون مردم به نماز آدینه حاضر شدند. خطیب بر منبر رفته زبان به ستایش آل ابوسفیان بگشود و در مذمّت آل ابی طالب مبالغه بسیار نموده. بطلان امام حسین را بیان کرد و حقیقت و اولویّت یزید را عیان کرد امام زین العابدین «علیه السلام» بیطاقت شده خود را نگاه نتوانست داشت و آواز داد: که یا شامی بئس خطیب القوم أنت! ای مرد شامی بد خطیبی تو مر این قوم را، و رضای مخلوق را بر سخط خالق اختیار نموده ای و دین را به دنیای دون، بدل کرده ای.

 

پیروی نفس و هوی می کنی                    راه نه اینست خطا می کنی؟

در  حق  اخیار  نگوئی  سخن                   مدحت اشرار ادا می کنی؟

آل  عبا  از  همه   فاضل   ترند                  ذمّ چنین قوم چرا می کنی؟

 

پس رو به یزید کرد که به وعده ای که مرا دادی وفا کن. و وام عهدی که بسته ای از ذمه خویش ادا کن، و اجابت ده که بر منبر روم و چنان خطبه ای که رضای خدا و رسول بدان باز بسته باشد، بخوانم و کلماتی که مستمعان مست معانی آن گشته مثاب و مأجور شوند، أدا کنم. یزید گفت: بر منبر رفتن حاجت نیست همین جا بر پای ایستاده هر سخنی که خواهی بگوی. اهل دمشق به فغان آمدند و أشراف شام بر پای خاسته درخواست نمودند که می خواهیم که الفاظ و عبارات اهل حجاز بشنویم و ببینیم که فصاحت و بلاغت حجازیان تا چه مرتبه است؟ یزید گفت: ای اهل شام این پسر از بنی هاشم است و ایشان، افصح عربند مبادا که چون بر منبر رود آل ابوسفیان را فضیحت سازد و بنی امیه را سخنان ناسزا گوید. اکابر شام گفتند او خردسال است چه تواند گفت؟مارا هوس آن است که از جدخود سخنی نقل کند که در آن ما را موعظه و تذکیر بود، یزید التماس بزرگان را ردّ نتوانست کرد اجازت داد و امام «علیه السلام» به بالای منبر برآمد و خطبه ای مشتمل بر حمد الهی و نعت حضرت رسالت پناهی «صلوات الله و سلامه علیه» ادا فرمود بر وجهی که سهام اوهام و اذهام فصحای شیرین زبان به هدف تعریف آن نرسد و ضمایر بلغای زیبا بیان به اسرار توصیف آن راه نیابد. بدایع الفاظ دلگشایش چون روایح مسائل اهل دین بر غوامض اهل بلاغت محتوی و حقایق معانی جانفزایش مانند دقایق دلایل ارباب یقین بر لطایف براعت ارباب فصاحت،مشتمل و منطوی.

 

لوامع  کلماتش ،  چو  مهر  عالمگیر                     ظرایف  سخنانش ، چو  ماه نورافزای

بدین لطافت و خوبی ادا نکرده کسی                     سپاس ایزد و اوصاف خواجه دو سرای

 

و بعد از حمد و صلوات موعظه ای فرمودند که همه دلها از تاثیر آن نرم و مجموع سینه ها از شعله تصرّف آن گرم شد.

 

غلام آن سخنانم که آتش افروزد                        به طوطیان خرد نغمه حق آموزد

 

پس از آنکه دیده ها اشکبار و دلها بی آرام و قرار شده بود فرمود که ای اهل شام هر که مرا داند داند و هر که نداند (پس معرّفی می کنم:) انا ابن الرسّول المختار انا ابن المصطفی سیّد الاخیار منم پسر معراج و خداوند تاج و دواج منم فرزند راکب براق وافضل همه پیغمبران به اتفاق منم پسر مسافر سفر«سبحان الذی اسری»۱ و مجاور حریم «کان قاب قوسین اوادنی»۲ منم پسر خطیب «فاوحی الی عبده ما اوحی» و عندلیب گلشن «علمه شدید القوی» منم پسر خواجه یثرب و بطحا و صدر مسند اجتبا و اصطفا منم پسر حبیب حضرت اله یعنی محمد «رسول الله صلوات الله و سلام علیه» منم پسر شهسوار مضمار اهل اتی و شهریار تختگاه لافتی منم پسر وصیّ وفیّ بابه و مفتاح خزانه «انا مدینه العلم و علی بابها» منم پسر صاحب مناصب و مظهر العجائب و مظهر الغرائب امیر المومنین علی بن ابیطالب هرکاه که گفتی که گفتی «انا ابن» غریو از خلق بر آمدی بعد از تعریف جدیّن فرمودند که: منم پسر دختر خیر المرسلین سیده نساء العالمین منم پسر گوهر درج فاطمة بضعة منّی و اختر برج من اذاها فقد اَذانی منم پسر سیّدة سادات و شفیعه عرصه عرصات بتول عذرا یعنی فاطمة زهرا «علیها السلام» منم برادر زاده سبط رسول و قرّة العین بتول ، امام مسموم ممتحن یعنی حسن «علیه السلام».

منم فرزند شهید مظلوم و غریب مغموم ، نور دیده مصطفی و سرور سینه مرتضی مبتلای میدان کرب و بلا یعنی حسین شهید کربلا در این محلّ خروش و فغان برخاست و از آواز گریستن مردم غریو در شهر دمشق افتاد، یزید لعین از این غلغله بترسید و از بیم غوغای عام بر خویشتن بلرزید، و مؤذّن را اشارت کرد تا بانگ نماز بگوید و سخن بر امام زین العابدین منقطع گردانده، مؤذّن برخاست و گفت: الله اکبر امام زین العابدین(ع)فرمودند: نعم لا شئی اکبر منه مؤذّن گفت: اشهد ان لا اله الّا الله امام گفت: «نعم شهد بها لحمی و شعری و دمی و بشری» مؤذّن گفت:

اشهد ان محمّداً رسول الله امام زین العابدین «علیه السلام» عمّامه از سر برداشته نزد مؤذّن افکند و گیسوهای مشکین پریشان کرده گفت: ای مؤذّن به حق ای محمّد «صلی الله علیه و آله» بر تو سوگند یک زمان توقف کن مؤذّن خاموش گشت ، امام روی به یزید آورد که ای پسر معاویه این رسول کریم جدّتو بود یا جدّ من؟اگر گوئی جد تو بوده دروغ گوئی و همه عالم دانند که دروغ گفتی و اگر گوئی که جدّ من بوده که علی بن الحسینم پس ترا چه چیز بر درو آن داشت که پدرم را که بهترین عترت این حضرت بود به فرمودی تا شهید کردند و مخدّرات سرا پرده عصمت و طهارت را چون اساری بلده به بلده بگردانیدی و مرایتیم ساختی و رخنه در دین جدّم انداختی، و با این همه می گوئی که مسلمانم؟ و روی به قبله می آری و شرم نمی داری؟ پس دست کرد وگریبان جامه بدرید و گفت:ای مردمان هیچ کس هست ازشما که جدّ او پیغمبر بوده باشد غیر از من؟ فریاد از مردم بر آمد و گریستن بر اهل دمشق افتاد و  بعضی بیهوش شدند و قیامتی در مسجد جامع پدید آمد.

«بر عمر لعنت بر آل حیدر صلوات» 

 


۱.سوره اسراء آیه ۱.

۲.سوره النجم آیه ۹.

۳.برگرفته از کتاب روضة الشهداء